مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود پیش ما نغمه همان نغمه محمودی بود
مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود پیش ما نغمه همان نغمه محمودی بود

موسیقی ایرانی


موسیقی ایرانی


اواز: محمود محمودی خوانساری


کلام: علی اشتری




همدمی تا دل ما را دهد آرام کجاست


محرمی تا برساند ز تو پیغام کجاست


حسرت بوسه زدن بر لب گرمی دارم


لب یار ار ندهد دست ، لب جام کجاست


طمع صبح ندارم زشب تیره هجر


ماهتابی که براید به لب بام کجاست




روایت هنرمندان


متن سخنان هنرمند گرامی دکتر علیرضا تبریزی

                                                                                                 

" محمودی خوانساری ققنوس عالم هنر "

 

در افسانه های کهن پیدایش موسیقی را به ققنوس نسبت می دهند . مرغی که با منقار بلند خود ( که سوراخ های بسیاری بر آن تعبیه گشته ) در معرض باد می نشیند و با عبور دادن باد از سوراخ های مختلف منقار خویش نغمه ها و آهنگ های بسیار ایجاد می کند . گذشته از این ، نکته جالب توجه دیگری که راجع به این مرغ افسانه ای ذکر گشته این است که این مرغ نوع نر ندارد. لذا نحوه ی تولید مثل آن نیز به صورتی افسانه ای است بدینگونه که با منقار خویش تلی بزرگ از هیزم فراهم می آورد . آنگاه خود بر سر آن می نشیند ، و با برهم زدن بال ها و به اصطلاح ایجاد اصطحکاک جرقه ای و شراری و آتشی می افروزد و آن تل هیزم را شعله ور می سازد . آنگاه خود را به آن آتش خاکستر میکند . از خاکستر او تخمی پدید می آید که ققنوس دیگری از آن سر بر می کند . این مرغ در حقیقت زیستی و تولدی در مرگ دارد ، و به خاطر اینکه دیگری زندگی یابد خود را می سوزاند . این شاید بهترین تمثیلی باشد که می توان ماجرای حیات هنرمندان حقیقی را بدان مثال زد . هر هنرمندی در واقع همچنانکه ذره ذره خود را در آتش عشق می سوزاند ، در عین حال من دیگر خویش را در آثارش می آفریند و باقی می گذارد .

اما کدام هنرمند به تعبیر ما ققنوس است ؟ آن هنرمندی که با خلق آثار ارزشمند پس از مرگش در تاریخ زندگی جدید می یابد . ما وقتی زندگی هنرمندان بزرگی چون بتهون ، یا وانگوگ ، یا حافظ و سعدی خودمان را مطالعه می کنیم متوجه می شویم که آنها در تمام عمر خود سوخته اند و به خاطر آنکه این آتش زندگی کس دیگری را خراب نکند دم نزده اند .

اینها هنرمندان راستین تاریخ اند . اما کدام تاریخ ؟ ما دونوع تاریخ داریم . اولی تاریخ مکتوب و مضبوط که گرد و غبار اعصار را برخود دارد و به عالم مردگان و رفتگان تعلق دارد ، و از جلوه های رنگین حیات بی بهره است . دیگری حماسه تاریخ است ، که زنده است و به وسیله قهرمانان ساخته می شود . و قهرمانان حماسی تاریخ آن کسانی هستند که شعله های مرموز حیات ملتی را روشن می سازند . اینها همان ققنوس های خود سوز و زندگی افروز هستند . و محمودی خوانساری درست یکی از این قهرمانان حماسی تاریخ بود .

این مرد زانوی فقر در شکم زحمت فرو برد ، و با علو طبع ، بزرگی ، وسعت مشرب و  سعه ی صدر زندگی کرد . نه اینکه الان چون او سر بر آستان لحد نهاده ، و خاک در چشم و سنگ بر سینه گرفته چنین سخن می گویم . در زندگی اش نیز می گفتم . او به تنها چیزی که مطلقاً اهمیت نمی داد مادیات بود . دنیای مادی در نظرش پشیزی ارزش نداشت . به آنچه عشق می ورزید موسیقی بود و یکی از معدود خوانندگانی بود که شعر را می شناخت و می دانست چه می خواند . هرکس آوازهای او را بدقت بشنود در می یابد که چطور شعر را حلاجی می کند و تحویل مستمع می دهد . در حالی که برخی از خوانندگان نامی را می شناسیم که وقتی می خوانند از اول تا آخر انسان نمی فهمد که چه  خوانده شد . محمودی با آوازهایش درست در شریان های وجود انسان نفوذ می کرد . با بیشتر شعرای معاصر دوستی و رفت و آمد داشت . ایشان را می شناخت ، از آنها می پرسید و رفع اشکال می کرد . به ادبیات وارد بود و اینها لازمه کار یک آوازه خوان است . وقتی شعر را می خواند درست مثل این است که دکلمه انجام می دهد . این موضوع اصلاً زمینه ی اجتهاد محمودی بود . یعنی به راستی در این کار مجتهد بود .

در بعضی ابیاتی که این مرد انتخاب کرده حقیقتاً حسن سلیقه به خرج داده و شاهکار آفریده . به یاد یک بیت از صحبت لاری می افتم که می گوید :

                   نشئه صهبای گفتار توام مدهوش کرد

                                                      آنچه با مستان کند پیمانه با من گوش کرد

و بنده می خواهم در مورد آواز محمودی بگویم :

                   نشئه صهبای آواز توام مدهوش کرد

                                                      آنچه با مستان کند پیمانه با من گوش کرد

اما آنچه محمودی را از سایر هنرمندان متمایز می کرد علو همتش بود . البته همه هنرمندان علو همت دارند ، اما محمودی از این نظر به راستی شاخص بود . بنده در جریان بودم ، موقعیت های بسیار عالی برای او پیش آمد که اگر می خواست می توانست به همه جا و همه چیز برسد ولی تمام آنها را زیر پا گذاشت و فقط به هنرش فکر کرد . با انتخاب اشعار عالی و تحریرهای زیبا به هنرش چاشنی دل انگیزی از محبت می زد که تلخی های زندگی را در مذاق جان ما شیرین بسازد ، در حالی که خودش در تمام عمر تلخکام و بی مراد زیست .

در مراسم ترحیم محمودی جمعیت به قدری زیاد بود که به راستی این سخن آنجا مصداق پیدا کرده بود که می گویند ، " جای سوزن انداختن نبود " و بنده فکر می کردم همه این مردمی که لابد با هنر محمودی زندگی کرده بودند ، و از لذت معنوی استماع آوازهایش بهره مند گشته بودند ، آیا می دانستند که محمودی تمام عمرش را با تلخکامی زیست و حتی از دلجویی و استمالت یکی از همین دوستدارانش بی بهره بود ؟

محمودی تنها زیست ، و در غربت از جهان رفت . امروز هم که ما یادی از شخصیت والای او میکنیم ، شاید بسیاری مثل بنده هنوز در نیافته باشند که هنر این سرزمین چه گوهری را از دست داده است .

محتوای معقول و معنوی یک منطقه ی جغرافیایی است که لفظ وطن به آن اطلاق می شود ، والا خاک به خودی خود که ارزشی ندارد . محمودی و امثال او سرمایه ها و ذخایر معنوی ملت ما هستند و ما به تولای وجود ایشان است که به ایرانی بودن خود می بالیم و افتخار می کنیم .


برگرفته از یادنامه استاد محمود محمودی خوانساری ( مرغ شباهنگ) به روایت حمید تجریشی

 


برگ سبز


برگ سبز برنامه شماره 56


اواز: محمود محمودی خوانساری


کلام: پیر پارس


همنواز: فرهنگ شریف


اهنگ: سه گاه


کلام متن برنامه: عطار/عراقی


گوینده: روشنک




عکس روی تو چو بر آیینه ی جام افتاد

عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به یک جلوه که در آیینه کرد

این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش مخالف که نمود

 یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید         

کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

من زمسجد به خرابات نه خود افتادم   

اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار        

هر که در دایره ی گردش ایام افتاد

در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ     

آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی   

کار ما با رخ ساقی و بی جام افتاد

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت      

 کان که شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است     

این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی

زین میان حافظ دلسوخته بد نام افتاد



یک شاخه گل


یک شاخه گل برنامه شماره 458


اواز: محمودی خوانساری/ایرج


همنوازان: جلیل شنهاز/رضا ورزنده/مجیدنجاحی/محمد موسوی/جهانگیر ملک


اهنگ در: بیات ترک از محمد میر نقیبی


کلام: عبدالله الفت/ رفیق اصفهانی


کلام متن برنامه: طالب املی/کمال اسماعیل اصفهانی/کوکب خراسانی/پزمان بختیاری/عطار نیشابوری


گوینده: فیروزه امیر معز


اواز: ایرج


بگذشت راز وبرمن مسکین نظر نکرد


واندیشه زاغ دیده واه سحر نکرد


شرح نیاز وقصه شوقم زبان حال


چندانکه گفت در دل سنگش اثر نکرد


جان باخت با دلم که دگر پیش او مرا


دل خود چنان برفت که جان را خبر نکرد



اواز: محمودی خوانساری



دلش دادم که با او همدم وهمخانه خواهم شد


مه من مه من شمع خواهد گشت ومن پروانه خواهم شد


ندانستم که چون دل برد ازمن چون پری اخر


فغان خواهد شد ودر غمش دیوانه خواهد شد


به ان حسن وبه این عشق ای صنم چون لیلی ومجنون


تو اخر شهره خواهی گشت ومن افسانه خواهم شد


زمی خالی نخواهم شد چو من در خواب می دانم


که با خم یا سبو یا شیشه یا پیمانه خواهم شد




یک شاخه گل



یک شاخه گل برنامه شماره 398




اواز: محمود محمودی خوانساری


اهنگ سه گاه: مهدی خالدی


کلام: پیرپارس


همنوازان: حبیب الله بدیعی/مجیدنجاحی/امیر ناصر افتتاح




من ترک عشق وشاهد وساغر نمی کنم


صدبار توبه کردم ودیگر نمی کنم


باغ بهشت وسایع طوبی وقصر حور


با خاک کوی دوست برابر نمی کنم


تلقین ودرس اهل نظر یک اشارت است


گفتم کنایتی ومکرر نمی کنم


حافظ جناب پیر مغان جای دولت است


من ترک خاکبوس این در نمی کنم




برگ سبز


برگ سبز شماره 282


اواز در شور : محمودی خوانساری

همنوازان: پرویز یاحقی/جلیل شهناز/امیر ناصر افتتاح/ جهانگیر ملک

کلام اواز: حافظ

اشعار متن برنامه: مشتاق اصفهانی/ عراقی همدانی/طبیب اصفهانی

گوینده: روشنک


حاشا که من به موسوم گل ترک می کنم

من لاف عقل می زنم این کار کی کنم

مطرب کجاست تا همه محصول زهد وعلم

در کار چنگ وبربط واواز کنم


برگ سبز


برگ سبز شماره 243


اواز: سید جواد ذبیحی/ حسین قوامی/ محمودی خوانساری


کلام : فروغی بسطامی/سنایی غزنوی/علی اشتری



همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

اه از این راه  که باریک تر از موی تو بود

رهرو عشق از این مرحله اگاهی داشت

که ره قافله ی دیر وحرم سوی تو بود




تا ما به سر کوی تو ارام گرفتیم

اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم

در اتش تیمار تو تا سوخته گشته ایم

در کنج خرابات می خام گرفتیم

از مدرسه وصومعه کردیم کناره

در میکده ومطعبه ارام گرفتیم

خال وکله تو صنما دانه ودامست

ما در طلب دانه ره دام گرفتیم




رفتی زپیش دیده وبر جان نشسته ای

در خاطرم چو اشک به دامان نشسته ای

از ما چه دیده ای که به صد سوز همچو شمع

خندان میان بزم حریفان نشسته ای

برگ سبز


برگ سبز برنامه شماره 158

                                                                                                          

اواز شور: محمودی خوانساری

همنوازان: حسن کسایی/فرهنگ شریف/امیر ناصر افتتاح

غزل اواز: علی اشتری

گوینده: روشنک

اشعارمتن برنامه: عراقی/ عطار / فرهاد


مطلع اواز

رفتی زپیش دیده و بر جان نشسته ای
وز خاطرم چو اشک بدامان نشسته ای 

از ما چه دیده ای که به صد سوز همچو شمع
خندان میان بزم حریفان نشسته ای

بر چشم غیر اگر بنشستی به دلبری
اندیشه کن چو اشک که لرزان نشسته ای

ای غم؛ اگر چه عهد تو بشکسته ام به می
نازم ترا که بر سر پیمان نشسته ای

ای اشک؛ هر چه ریزمت به زیر پای
بینم که باز بر سر مژگان نشسته ای!

برگ سبز


برگ سبز برنامه شماره 109


اواز: محمود محمودی خوانساری


همنوازان: احمد عبادی/ حبیب الله بدیعی



کلام اواز: علی اشتری ( فرهاد)



اهنگ: شور


کلام متن برنامه: عطار/منصوره اتابکی/ حافظ/فرهاد/عراقی



گوینده: روشنک




عمریست تا به پای خم از پا نشسته ایم     در کوی میفروش چو مینا نشسته ایم

ما را ز کوی باده فروشان گزیر نیست       تا باده در خم است همینجا نشسته ایم

تا موج حادثات چه بازی کند که ما             با زورق شکسته به دریا  نشسته ایم

ما آن شقایقیم  که با داغ سینه سوز         جامی گرفته در پی صحرا نشسته ایم

طفل زمان فشرد چو پروانه ام به مشت       جرم دمی که بر سر گلها نشسته ایم

عمری دویده ایم به هر سوی و عاقبت     دست از طلب بشسته و از پا نشسته ایم

فرهاد با ترانه مستانه غزل                  در هر سری چو نشاط صهبا نشسته ایم






برگ سبز



برگ سبز برنامه شماره 71


اواز: محمودی خوانساری


همنوازان: حبیب الله بدیعی/فرهنگ شریف/جهانگیر ملک


اهنگ: شور


کلام متن:عطار/ظهوری ترشیزی/خیام/عراقی


گوینده: روشنک



دکلمه:

 تا کی جفا برم ز تو ای بی وفا برو

بگذاشتن به مدعیان مدعا برو

انها که در قفای تو گفتیم گفته ایم

تا وا نکرده ایم لب از پیش ما برو

دشمن نکرد انچه تو کردی به دوستی

بیگانه ام دگر برو ای اشنا برو


دکلمه:

امید صلح نیست دگر نیست نیست نیست

منشین برو برو برو ای بیوفا برو

غیر از سفر علاج نداری لجاج چند

مردی ز رشک غیر ظهوری بیا برو


دکلمه:

از من رمقی به سعی ساقی ماندست

وز صحبت خلق بی وفاقی ماندست

از باده دوشین قدحی بیش نماند

از عمر ندانم که چه باقی ماندست


اواز:

ترسم که اشک بر غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عا لم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

اری شود لیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان وداد خواه

کز دست غم خلاص من انجا مگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگوی

لیکن چنان مگو که صبا خبر شود

ای دل صبور باش مخور غم که عاقبت

این شام صبح گردد واین شب سحر شود

حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست تست

دم در کش ارنه باد صبا خبر شود

روایت هنرمندان



مطالبی از آقای محمدرضا عاشوری

                                                                                                 

" تک مضرابی در رثای " مرغ شباهنگ" "

 

درچند دهه اخیر ، در موسیقی آوازی ایران تنی چند از هنرمندان از جان و از وجود خویش مایه گذاشتند و ققنوس وار با سوختن خویش آتش موسیقی را پاس داشتند . استاد محمودی خوانساری را بی گمان باید از این عاشقان دانست . صدای جادویی و گرم او که از جان سوخته اش بر می آمد چنان به دلها می نشست که یادش را چونان صدایش جادویی کرده است ... آواز خوانساری لطف و صفا و طنین و زنگ خاص خود را داشت . او برنامه هایش را نه برای ادای وظیفه که بیشتر و پیشتر برای دل خود می خواند و آرزوهای نیافته اش را در صدای جادویی و غم گرفته اش و اتاب می داد . در صدای جان سوخته ی او می شود حرمان ها و عشق ها را ، خستگی ها و دلشکستگی ها را در به دری ها و رنج ها را به گوش جان نیوشید و به وجد آمد . در صدای زلال و شفاف او هیچ شائبه ای را راه نیست .

در اجراهای زنده یاد خوانساری تلفیقی بسیار دل انگیز و استادانه بین شعر و موسیقی وجود دارد . در انتخاب و ادای شعر ، کمال ذوق و سلیقه را به کار می بندد و با سکوت و تحریرهای زیبا و روح بخش قرار از جان آدمی می رباید . محمودی خوانساری علاوه بر آواز با تنبک و ریزه کاری های آن آشنایی کامل داشت و در اجرای قطعات ضربی بسیار مسلط بود . آشنایی او با سه تار- این ساز "درخویشی " و " با خویشی " ها  راز و رمز دیگر دارد . روانشاد خوانساری با همکاری دوست  دیرینه اش اسدالله ملک ویلن نواز و آهنگساز پر آوازه و با کمک استاد جهانبگلو برنامه ای با عنوان " نوایی از موسیقی ملی " به اجرا در آوردند که بسیار هنرمندانه و اصیل بود . " نوایی از موسیقی ملی " به دلیل ظرافت ها و ظرفیت های خاص خود به سرعت درمیان هنردوستان مقبولیت یافت . درهمین برنامه های به یاد ماندنی بود که ترانه های ماندگار و جاودانی " مرغ شباهنگ " در افشاری ، " میخانه " در دشتی و " سکوت و مستی " در سه گاه به اجرا در آمدند ، و ماندند تا یاد و نام خوانساری و ملک جاودانه و ماندگار شود .

خوانساری نه چون کسان دیگر هنر را وسیله ی معاش ساخت و نه در حاکمیت گذشته حاضر شد که بر صفحه ی تلویزیون ظاهر شود . او در طول زندگی اش هیچگاه در مجالسی که از روح اصیل هنری عاری بود شرکت نکرد و شاید پر دور نباشد اگر ادعا کنیم که مطبوعات و رادیو و تلویزیون نیز هیچگاه از او  چنانکه شایسته اش بود قدردانی نکردند و او  چونان گذشته  در تنهایی و انزوا در دوم اردیبهشت 1366 اوج ها را خانه گزین خویش کرد . یادش گرامی و خاطرش هم پای زمان باد .

 


برگرفته از یادنامه استاد محمود محمودی خوانساری ( مرغ شباهنگ) به روایت حمید تجریشی

 

برگ سبز

برگ سبز برنامه شماره 273


اواز: محمودی خوانساری


کلام: فریدون توللی


همنوازان: فرهنگ شریف /جهانگیر ملک


اهنگ: بیات ترک


کلام متن برنامه: نظامی گنجوی/ وحشی بافقی


گوینده: روشنک



خون می خورم از طعنه ی اغیار وبسم نیست


صد شکوه به دل دارم ویک همنفسم نیست


بس زخم نهان دارم از ان راز جگر سوز


اخ که بران مرهم جان دسترسم نیست


روزی هوسم کام دل از عشق بتان بود


هست اینهمه امروز ولیکن هوسم نیست


 




روایت هنرمندان


 

یادداشت کوتاهی از آقای حسن شهباز

                                                                                                 

 

بگریید ، بگریید ، که جان دل ما رفت

                                      بنالید ، بنالید، که آن خنده گشا رفت

                   دراین غم بنشیند که غمخوار سفر کرد

                                      در این درد بمانید که امید دوا رفت

                   دگر شمع میارید که این جمع پراکند

                                      دگر عود مسوزید ، کزین بزم صفا رفت

                   لب جام مبوسید که آن ساقی ما خفت

                                      رگ چنگ ببرید که آن نغمه گشا رفت

این غزل اندوهبار را نخستین بار شادروان محمودی خوانساری ، همراه با ساز دلنواز اسدالله ملک ، در مراسمی که به مناسبت درگذشت شاعر بزرگ هم روزگار ما رهی معیری در خانه ی کوچک من برپا شده بود ، و یاران یکرنگی چون محمودی و بنان ... نیز حضور داشتند خواند . غزل زیبایی است که مصداق حال خود او را دارد.

آن شب محمودی اندوهگین بود که چرا رهی معیری در سنین جوانی ، در عین تندرستی و شادابی زندگی را بدرود گفته است . در حالی که نمی دانست خود او خیلی جوان تر از رهی رخت به سرای باقی خواهد کشید .

محمودی 52 سال بیشتر نداشت و مرگ او که هنرمندی بلند طبع بود برای همه ی دوستانش ، به ویژه برای عاشقان به موسیقی ایرانی ضایعه ای بزرگ بود . او یکی از چند رکن آواز سنتی ایران ، به ویژه آهنگ های ضربی و در شیوه ی اصیل به شمار می آمد . محمودی در نظر من چند ویژگی عالی داشت . انسان بود و مغرور و بی نیاز . در عین تهی دستی بر کرسی افتخار نشسته بود . هنرمندی بود که قدرت شناخت زیبایی را داشت . سراپا عشق بود ، مهر بود ، و خوبی. آقا بود . همیشه آراسته و متبسم و مودب بود . این آراستگی نمونه ای بود که درون همه کس ستایش بر می انگیخت .

او را نمونه ی قلندرانی می دیدیم که خواجه شیراز با زیباترین کلامی آنها را وصف کرده است :

                   با گدایان در میکده ای سالک راه

                                                          به ادب باش گر از سر خدا آگاهی

                   بر در میکده رندان قلندر باشند

                                                          که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

                   اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل

                                                          کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی

                   خست زیر سر و بر تارک هفت انجم پای

                                                          دست همت نگر و منصب صاحب جاهی

در دانش موسیقی ایرانی ، محمودی بر دیگر خوانندگان اوازهای سنتی یک امتیاز مسلم داشت . به نواختن ضرب تسلط داشت و آهنگ های ضربی را استادانه می خواند . شعر را نیک می فهمید و احساس شاعر را در آوازش به خوبی منعکس می کرد .

من خبر درگذشت محمودی را از دوستی شنیدم ، که بامداد آن روز از تهران به او خبر داده بودند . به فکر فرو رفتم . محمودی هم رفت و درکنار خالقی ، محجوبی ، بنان ، مجد ... جای گرفت . اما او خیلی زود زندگی را وداع کرد . او خیلی جوان تر از بقیه بود . اما آیا به راستی از میان ما رفته ؟ چگونه ممکن است با چنین میراثی که باقی  گذاشته است رفته باشد . او با چنین ارثیه ی ارزشمند چه سان ممکن است از یاد برود . هنر آفرینان هرگز نمی میرند و یادشان همیشه گرامی است .

 

برگرفته از کتاب مرغ شباهنگ ( یادنامه استاد محمود محمودی خوانساری به روایت حمید تجریشی)

برگ سبز



برگ سبز برنامه شماره 65



اواز: محمود محمودی خوانساری


همنوازان: علی تجویدی/فضل الله توکل/ جهانگیر ملک


اهنگ: سه گاه


کلام اواز: پیرپارس


کلام متن برنامه: عطار/حافظ/عراقی


گوینده: روشنک



دیشب زسیل اشک ره خواب زدم


نقشی به یاد خط تو بر اب زدم


نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم


بر کارگاه دیده بی خواب می زدم


روی نگار در نظرم جلوه نمود


وز دور بوسه بر رخ مهتاب زدم


ابروی یار در نظر وخرقه سوخته


جامی به یاد گوشه محراب می زدم


نوایی از موسیقی ملی

نوایی از موسیقی ملی


اواز: محمود محمودی خوانساری


ترانه: پوران


 اهنگ ابوعطا: اسدالله ملک


کلام ترانه: هما میر افشار


کلام اواز: شیخ اجل سعدی


همنوازان: اسدالله ملک/فرهنگ شریف/سیمین اقا رضی/حسن ناهید/محمود رحمانی پور/جهانگیر ملک



خبرت هست که بی روی تو ارامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست