مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود پیش ما نغمه همان نغمه محمودی بود
مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود پیش ما نغمه همان نغمه محمودی بود

مصاحبه

این مصاحبه حدود سال های 1352 در برنامه هنر و خانواده یا هنر برای مردم، به تهیه کنندگی علی تابش تهیه شده است. در این برنامه که هر هفته تهیه می شد، تابش یکی از موسیقی دانان شاخص را به برنامه دعوت و با وی به گفت وگویی قریب نیم ساعت دست می زد. آقایان ناصر مسعودی، نریمان، خالدی، فرهنگ شریف و از جمله محمودی خوانساری از آن دست موسیقی دانانی بودند که در این برنامه شرکت کردند. یکبار در حین گفت وگو ناصر مسعودی به تابش گفت: آقا این سوالات چیه از ما می کنی! این ماهستیم که باید با تو مصاحبه کنیم؛ خودت دارای مقام بالایی در فرهنگ ما هستی. تابش در تلویزیون و رادیو مردی همه فن حریف بود. در سال 1340 به همراه پرویز خطیبی تصمیم گرفت، یک برنامه نیم ساعته کمدی ـ انتقادی به نام «تک مضراب» در تلویزیون ایران اجرا کند. از سال های 1354 به بعد از تابش خبری نبود. سال ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی که شما و رادیو به مدیریت منوچهر نوذری به شکل دیگری ادامه پیدا کرد، وی همکاری هایی داشت. علی تابش در 14 آبان 1376 وفات یافت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

 

متن گفتگو:

 برخی از آوازها که برای هزارمین بار توسط یک شنونده موسیقی اصیل هم گوش داده می شوند، گویا باز هم کم شنیده شده است. محمودی جان، خیلی از شما متشکرم که توانستی این همه در موسیقی ما تاثیرگذار باشی.
    علی جان واقعا از این همه محبت، من را شرمنده می کنی. مجالی نمی دهی که من از شرمندگی ات در بیاییم.
    
    
    برای شروع بحث اجازه بده بپرسم نسبت به همکارانت چه حسی داری؟ کارشان را چگونه می بینی و چه خواننده ای را از همه بیشتر دوست داری!
    من سال 1335 یکی از برخوردهای قشنگم برخورد با داریوش رفیعی بود. من عاشق این مرد بوده و هستم. الان هم نوارهایی از این خواننده دارم که در خلوتم اگر خواسته باشم گوش کنم و حالی داشته باشم آن نوارهاست. ولی البته من آواز آقای ادیب خوانساری و بنان را خیلی دوست دارم. اینکه استاد نمی گویم به این دلیلی است که کلمه استاد در جامعه ما خیلی پیش پا افتاده است به همین خاطر، به گفتن هنرمندان بزرگ و آقا کفایت می کنم. بجاست که از آقای قوامی هم یادی بکنم. کارهای قدیمی آقای گلپایگانی را هم گوش می کنم. این هم اضافه کنم که شجریان خواننده زحمت کشیده ای است. شجریان خیلی زحمت کشیده است. چون طلبه است. مثل خود من که طلبه هستم و طلبه خواهم ماند و هیچ وقت هم ادعایی نداشتم. و هر چقدر پیش رفتم، دیدم هنر و آواز عجب دریایی بیکران است و هنوز هم می بینم که چقدر فاصله دارم. به قول مرحوم تهرانی می بینم که چقدر لنگی دارم.
    
    
    همانطور که گفتی هرکسی در رشته خودش طلبه باشد و برود دنبالش و ببیند که اینجا آخر خط نیست، اما اگر کسی اینجور فکر نکند... 
    -دیگر اینجا مرگ است. به مرگ هنری رسیده است. 
    
    
    آیا برای کار هنریت سفری به خارج از کشور هم داشته ای؟
    بله خوشبختانه. شاید 3 – 4 سال پیش (یعنی سال های 1348) با یک اکیپ هنری که شاید این سفر کمتر اتفاق بیفتد، به انگلستان رفتیم. در این سفر هنرمندان گرامی علی تجویدی، حبیب الله بدیعی و چند خواننده بودند. چقدر سفر موفقیت آمیزی بود. البته به لندن و بروکسل رفتیم. خاطره این سفر را هیچ وقت فراموش نمی کنم. 

    محمودی عزیز در این سال های متمادی در کار هنریت، قطعا مردم هنردوست ما، هنر ویژه تو را ارج نهاده اند. آیا روابطت با مردم را حفظ کرده ای. 
    انسان هایی که با هنر سروکار دارند، خیلی بیشتر با مردم ارتباط برقرار می کنند. ولی یک خاطره ای دارم که می تواند پاسخ شما هم باشد. حدود سال 1340 بود که به همراه یکی از دوستان و خانوده به شمال رفتیم. فکر می کنم به نوشهر رفتیم. به جای اینکه به هتل برویم، گشتیم و دو اتاق از یک پیرمرد و یک پیرزن گرفتیم. پیرمرد خیلی چهره روحانی داشت. من فکر کردم اگر این پیرمرد بفهمد که من از خوانندگان گل ها هستم و آواز می خوانم، شاید خوشش نیاد. بهتر است که ما سروصدایش را در نیاوریم. نگو از دوستمان پرسید که این آقا کی هست که گفت ایشان آقای محمودی خوانساری هستند؛ خواننده گل ها، گل های جاویدان است (من از این موضوع خبر نداشتم). چند روز که ما آنجا بودیم، خیلی به ما خدمت کرد و همین که می خواستیم برویم، پیرمرد آمد و یک دسته گل برایمان آورد و به من گفت (محمودی با لهجه گیلکی تقلید صدای پیرمرد را در می آورد) آقای خوانساری ما گل ها را به تو دادیم، تو جاویدان را به ما ندادی. من هم بهش گفتم الان جاویدان را به تو می دهم. صورتم را به سمت دریا کردم و به قول خودش نیم ساعت جاویدان خواندم؛ بدون ساز و به طور بداهه به قدری صدا شفاف و خوب شده بود که هیچ وقت یادم نمی رود. می دانید که شمال چون مرطوب است، تاثیر زیادی در صدا می گذارد. صدا مثل ناقوس شده بود. این پیرمرد اشک از چشماش سرازیر شد که من هم گریه ام گرفت. اصلاتعجب کردم که چنین آدمی گل ها را می شناسد و بگوید گل های جاویدان!
    
    
    محمودی جان این پیرمرد، نماینده 35 میلیون ایرانی است که با توجه به عشقشان به موسیقی ایرانی، صدای تو را دوست دارند و شکرگزار این صدا هستند. برای آخرین سوال به ما بگو که کدام آوازت را بیشتر از همه دوست داری!
    والله شما خودتان بهتر می دانید که من همه کارهایم را دوست دارم اما از همه بیشتر همان سه گاه معروف که در برگ سبز شماره 165 است. به خصوص قسمت مخالف سه گاه را خیلی دوست دارم. آنجا که می گوید: گر تو از پرده برون آیی، رخ بنمایی / پرده در کار همه پرده نشینان بدری. این آواز را آقای بدیعی با من همراهی کردند. به عقیده من بدیعی یکی از بهترین جواب آوازهای خود را داده است. خود بدیعی هم این نوار را خیلی دوست دارد.
    
    
    خب محمودی جان اگر حاضری برویم در حوزه خانواده، برویم ببینیم محمودی عزیز ما ازدواج کرده است !
    من فکر می کنم یک هنرمند به ویژه هنرمندی که با موسیقی سروکار داشته باشد، اگر ازدواج کند، ازدواج دوم وی خواهد بود. چون هنرمند قبلابا هنرش ازدواج کرده است. ولی اگر خواست ازدواجی کند، دیگر این ازدواج دوم وی است. ولی من می خواهم بگویم خوشبختانه یا متاسفانه هنوز تاهل اختیار نکردم. دلیل اصلی آن، این است که مادرم احتیاج به یک همراه دارد. چون مادرم کسی است که مشوق آواز من است و وجود مادرم مانع از نشستن من بر سر سفره عقد بوده است. 
    
    
    من فکر می کنم مادر شما خیلی علاقه مند است که نوه خود را ببیند!
    بله! ولی دیگر برادران من این کار را کردند!
    
    
    چندتا برادر داری!
    سه برادر دارم و دو خواهر. یکی از خواهران از همه ما بزرگتر هستند. 
    
    
    اینطور که همه می دانند یک هنرمند یک قلب خیلی رئوفی و احساسی دارد. آیا تا به حال نشده که دلت برای عشقی بلرزد!
    خیلی سوال قشنگی کردی. پر واضح است که بله. من فکر می کنم اگر نلرزد آن دل، دل نیست. آن صدایی که از اعماق وجود آدم سرچشمه گرفته، سرچشمه اش عشق است و آن هم عشق مجازی است. تا آن نباشد، آن عشق ازلی و آن عشق عرفانی وجود نخواهد داشت. مسلم است که قلب من خیلی لرزیده است. یکبار پیش دکتری رفتم که دکتر به من گفت که چرا آنقدر عاشق می شوی!
    
    
    با توجه به اینکه جدیدا کم کار شدی، می خواهم بگویم محمودی جان ما به این اجتماع مدیونیم. مبادا روزی از کار هنری دست بشویی و قهر کنی. هنرت خیلی ارزنده است، مبادا به هیچ بگیری! مردم از تو انتظار دارند. 
    علی جان من همین جا به مردم قول می دهم که در آینده برخلاف گذشته بیشتر کار کنم. چون واقعا ما به این اجتماع مدیونیم. 

     علی نگهدارت باشد محمودی جان
    علی و جدم رسول الله نگه دار همه شما عزیزان باشد.

روزنامه اعتماد ملی > 31/1/88