اواز: محمود محمودی خوانساری
اهنگ در افشاری از : اسدالله ملک
کلام ترانه: معینی کرمانشاهی
کلام اواز : زهره اتابکی
به دورانی که شد قحط وفای دلها
چرا هردم نگویم من خدا خدا خدا
من مرغ شباهنگ بشد کنج قفس قسمت من چرا چرا
ای ساقی اتش رو مست از می نابم کن
با یک دو سه پیمانه مستم کن وخوابم کن
از رنج وغم هستی فارغ کندم مستی
ابادم اگر خواهی از باده خرابم کن
اواز: محمود محمودی خوانساری
کلام : شیخ اجل سعدی
همنوازان : اسدالله ملک/فرهنگ شریف
عیب نباشد از تو بر ما جفا رود
مجنون از استانه لیلی کجا رود
گر من فدای جان تو کردم دریغ نیست
بسیارسر که در سر مهر ووفا رود
اواز: محمودی خوانساری
کلام: شیخ بهایی
گوینده: روشنک
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
اواز: محمود محمودی خوانساری
همنواز: احمد عبادی/جلیل شهناز
کلام: استاد سخن شیخ اجل سعدی
اهنگ: شور محمد میر نقیبی
گوینده : روشنک
اواز: همراه با سه تار احمد عبادی
تو را نادیــــــــــدن ما غــم نباشد که در خیلــــت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالـم نهم روی ولیکن چــــون تو در عالم نباشد
عجب گـر در چمن برپـای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد
مبـــــادا در جهان دلتنگ رویی که رویت بینــــــد و خرم نباشد
من اول روز دانستم که این عهد که با من میکنی محــــکم نباشد
که دانستم که هرگــــز سازگاری پــــری را با بنــــــــی آدم نباشد
مکن یارا دلم مجــــــروح مگذار که هیچــم در جهان مرهم نباشد
بیا تا جان شیرین در تـــو ریزم که بخـــل و دوستی با هم نباشد
نخواهــم بی تو یک دم زندگانی که طیب عیش بی همــدم نباشد
حدیث دوست با دشمـــن نگویم که هــرگـــز مدعی محرم نباشد
نظر گویند سعــــدی با که داری که غم با یار گفتن غــــم نباشد
اواز: همراه با ساز جلیل شهناز
اواز: محمود محمودی خوانساری
کلام: استاد سخن شیخ اجل سعدی
اهنگ : موزون شور از مهدی خالدی
همنواز: همایون خرم
کلام متن: مجمر اصفهانی/صفی علیشاه/ریاض همدانی/ساسان
گوینده:فیروزه امیر معز
دکلمه:
نگذاشت که بر روی تو افتد نظر ما
دیدی که چها کرد بما چشم تر ما
احوال دل سوخته دلسوخته داند
از شمع بپرسید زسوز جگر ما
مطلع اواز:
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن میبدرم دم به دم از غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی
برکنم دیده که من دیده از او برنکنم
خود گرفتم که نگویم که مرا واقعهایست
دشمن و دوست بدانند قیاس از سخنم
در همه شهر فراهم ننشست انجمنی
که نه من در غمش افسانه آن انجمنم
برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت
من نه آنم که توانم که از او برشکنم
گر همین سوز رود با من مسکین در گور
خاک اگر بازکنی سوخته یابی کفنم
گر به خون تشنهای اینک من و سر باکی نیست
که به فتراک تو به زان که بود بر بدنم
مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند
گر بگردم ز وفای تو نه مردم که زنم
شرط عقلست که مردم بگریزند از تیر من
گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم
تا به گفتار درآمد دهن شیرینت
بیم آنست که شوری به جهان درفکنم
لب سعدی و دهانت ز کجا تا به کجا
این قدر بس که رود نام لبت بر دهنم
دکلمه:
ای سنگدل که رشته الفت بریده ای
از ما بجز وفا ومحبت چه دیده ای
اواره ام زکوی خرد در دیار عشق
بنگر که از کجا به کجایم کشیده ای
اواز: محمودی خوانساری
همنوازی: رضا ورزنده
اهنگ: ابو عطا
کلام: پارسا/غمام همدانی/بابافغانی
کلام اواز: شیخ اجل سعدی
گوینده: اذر پزوهش
وقتست گر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند