به یاد حبیب الله بدیعی
یک شاخه گل برنامه شماره 393
اواز: محمود محمودی خوانساری
همنواز اواز: حبیب الله بدیعی
اشعار: جلال الدین همایی
گوینده: روشنک
زیور دست جهان بودم مرا نشناختند
گوهری را رایگان بر خاک راه انداختند
مگــذار تــا ز دست غمــت نـالـه سر کنـم
سوز درون قــریـــن دعـــای سحـــر کنــــم
تـا کـی بـه جستجـوی تـو ای گـوهـر مــراد
خــود را بــه مــوج خیــز بلا غــوطـه ور کنم
آیـا بـود کــه بــا تــو چنــانــم کــه آرزوست
صبحـی بـه شام آرم و شامـی سحـر کنم
در بــزم قــرب ره نــدهنــدم مگــر چو شمع
سـر تـا قـدم بسوزم و از خــود سفــر کنم
گوئـی که عمر از چه تبه میکنی به عشق
عمــری دگــر نمــانـد کــه کـــار دگــر کنــم
زیبایی اش ، دلنشینی اش و حزنی که در صدای این استاد درگذشته
قابل توصیف نیست
درود درود روحم جلا گرفت
سایه تان کم نشود
درود بر بانوی هنرمند
صدای ملکوتی محمودی نازنین مرهمی است بر دلهای سوخته