اواز: محمودی خوانساری
کلام: محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار)
همنوازان: حبیب الله بدیعی/فرهنگ شریف/منصورصارمی/جهانگیر ملک
اهنگ: درمایه دشتی
گوینده: فیروزه امیر معز
بزن که ساز دل من به ساز می گویی
زساز دل چه شنیدی که باز میگویی
مگر چوباد وزیدی به زلف یارکه باز
به گوش دل سخن دلنواز می گویی
مگر حکایت پروانه می کنی باشمع
که شرح قصه به سوز وگداز می گویی
کنون که راز دل ما ز پرده برون شد
بزن که در دل این پرده راز می گویی
گوش زمین به ناله من نیست اشنا
من طایر شکسته پر اسمانیم
گیرم که اب ودانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیم
غزل اواز
از زندگانیم گله دارم جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانی
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
گوش زمین به ناله من نیست اشنا
من طایر شکسته پر اسمانیم
گیرم که اب ودانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیم
گفتی که اتشم بنشا نی ولی چه سود
برخاستی که بر سر اتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
درود بر محسن عزیز
ممنون از سرزدنت.....وبلاگ پر محتوایی داری
درود برشما دوست بزرگوار
سپاس از شما
سلامت وخوش وبا ارامش باشید