اواز: محمودی خوانساری
جدا ز لالهرخ خود بهار را چکنم
هزار داغبهدل لالهزار را چکنم
ز خون دیده کنارم پر است بی لب یار
کنار کشت و لب جویبار را چکنم
به طوف باغ غم روز اگر برم بیرون
بلا و محنت شبهای تار را چکنم
شکاف سینه توانم که بندم از مرهم
تراوش مژهی اشکبار را چکنم