مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود پیش ما نغمه همان نغمه محمودی بود
مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود پیش ما نغمه همان نغمه محمودی بود

گلهای رنگارنگ


گلهای رنگارنگ برنامه شماره 456 دو یا ب


مطلع ترانه ابتدای برنامه اجرا  : بانو پروین


شب این سر گیسوی ندارد که تو داری


اغوش گل این بوی ندارد که تو داری


مطلع اواز: محمود محمودی خوانساری


دامن خویش زخون مزه گلشن کردم


از فراق تو چه گلها که به دامن کردم


اخرم دوست نگشتی تو داغم که چرا؟


دوستان را به خود از بهر تو دشن کردم


مطلع ترانه انتهای برنامه: جمال وفایی


شب این سر گیسوی ندارد که تو داری


اغوش گل این بوی ندارد که تو داری


همنوازان: حبیب الله بدیعی/مجیدنجاحی


کلام ترانه: رهی معیری


اهنگ بیات اصفهان: مهدی خالدی


گوینده: اذرپزوهش


اعلام برنامه وشماره در ابتدا وانتها دارد


گلهای رنگارنگ


گلهای رنگارنگ برنامه شماره 456 یک یا الف


مطلع ترانه ابتدا ی برنامه اجرا توسط : جمال وفایی


شب این سر گیسوی ندارد که تو داری


اغوش گل این بوی ندارد که تو داری


مطلع اواز : محمود محمودی خوانساری


دامن خویش زخون مزه گلشن کردم


از فراق تو چه گلها که به دامن کردم


اخرم دوست نگشتی تو وداغم که چرا؟


دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم


مطلع ترانه انتهای برنامه اجرا: جمال وفایی


شب این سر گیسوی ندارد که تو داری


اغوش گل این بوی ندارد که تو داری


همنوازان: حبیب الله بدیعی /مجید نجاحی/امیر ناصر افتتاح


کلام ترانه: رهی معیری


اهنگ در:  اصفهان از مهدی خالدی


اشعار متن برنامه: فغانی /پزمان بختیاری


گوینده اذر پزوهش


اعلام برنامه وشماره برنامه دارد



گلهای رنگارنگ


گلهای رنگارنگ برنامه شماره 241 ب


اواز: محمود محمودی خوانساری


اواز: الهه


اهنگ: حسین یاحقی


کلام ترانه: اسماعیل نواب صفا


کلام اواز: رهی معیری


همنواز اواز: حسن کسایی


کلام متن برنامه: امیری فیروزکوهی/فروغی بسطامی/شیخ اجل سعدی


مطلع اواز


  آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پکبازان من نه تنها سوختم
جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم


مطلع ترانه


چنان از خود بی خبرم

که نشناسم پا زسرم

نه پیدا در چشم منی

نه پنهان از نظرم

رخ چنان نمودی ای ساقی

که بردی از دستم

جرعه ای چشیدم از جانت

که تا هستم مستم

خود ندانم از چنین جامی

چه حالی هستم

دانم اینقدر که از قید دوعالم رستم